لحظه ای با خودمان باشیم

مهم این نیست که به هر چه که میخواهیم برسیم

مهم رضایت اوست،مهم قوی تر شدن است

اگر اتفاقات باب میل شما نبودند از فرصت استفاده کنید

و به قدرت و تحمل خود بیافزایید

و حتم داشته باشید اگر چیزی به صلاح شما باشد

بیشتر ازین که شما خواهان آن باشید خداوند مهربان

آن را برای شما خواهان است

تجربه های خوب و شیرین فقط آنهایی نیستند که پایان مورد نظر

شما را داشته باشند کافیست برای یک لحظه عشق و محبت را لمس کرده باشید

کافیست برای خوب بودن تلاش کرده باشید کافیست برای مدتی هر چند کوتاه از گناهان

دور شده باشید کافیست در لحظاتی هر چند کوتاه خود را به خالق نزدیک تر دیده باشید

کافیست برای یک بار هم که شده خالصانه و با تمام وجود خدا را شکر کرده باشید

کافیست برای مدتی هر چند کوتاه خود را همسو و همجهت با زیبایی های بهار دیده باشید

کم است؟کوتاه است؟کافی نیست؟

خیلی ها همین قدر را هم تجربه نمیکنند

خدایا بزرگی ات را شکر،خدایا مهربانی و دلسوزی ات را شکر.

خداوندا لیاقتم را برای لمس زیبایی ها بیشتر کن.

خدایا تو را شکر میکنم که با خوشی بیش از اندازه من را به حال خودم رها نمیکنی

شکر که با غم ها و مشکلات کوچک و بزرگ مرا در آغوشت میفشاری و نمیگذاری تو را فراموش کنم،اگر میگریم یعنی هنوز انسانم،هنوز قلب دارم و هنوز تو امیدت را از من قطع نکرده ای...ازین که گذاشتی بزرگ ترین مفاهیم این عالم را لمس کنم از تو سپاسگذارم.

میدانم هدفت چیست !نمیخواهی من را وابسته هیچ چیز و هیچ کس جز خودت ببینی ...

به روی چشم،اطاعت....در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم--لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی........

نظرات 11 + ارسال نظر
سید محمد مهدی حسینی سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ق.ظ http://emamali.blogfa.com

یافت مردی گورکن عمری دراز
سایلی گفتش که چیزی گوی باز

تا چو عمری گور کندی در مغاک
چه عجایب دیده‌ای در زیر خاک؟

گفت این دیدم عجایب حسب حال
کین سگ نفسم همی هفتاد سال

گور کندن دید و یک ساعت نمرد
یک دمم فرمان یک طاعت نبرد

عطار نیشابوری

سید محمد مهدی حسینی سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ http://emamali.blogfa.com

شراب و موسیقی در اسلام

ما می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ، اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول مطرح نکرد ؛ به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :

قولوا لا اله الا الله تفلحوا

خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !

روزه چیست ؟ هیچ !

حج ؟ اصلا ندارد !

زکات ؟ اصلا !

قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلا

یک چیز فقط فکری است :همین است که بتها را در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.

بنابر این کسانی که در ۳ سال اول مسلمان شدند و به توحید معتقد شدند و مردند ، احتمالا « شرابخوار » بودند ، « نماز نخوان » ، « روزه نگیر »‌ ، « حج نکن » ، و .... بودند.

بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛ یعنی بعد از هجده ، نورده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.

همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟

از همان مکه نمی گوید که « آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها ، تا به توحید معتقد می شوید ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد » ! نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .

محمد (ص) گفت :

فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما

یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛ اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ، ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .

شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ، تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی ،جنی ، غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛ اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ، در عین حال که منافعش را هم قبول دلرد و می شناسد ، نفی اش می کند .

آدم حرف او را گوش می دهد ؛ اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ، ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد ! ای کسی که می گویی « غنا» حرام است ، اصلا تو می فهمی « غنا » چیست ؟

اصلا تو این را که این موزیک حماسی است یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟!

موسیقی هزار شعبه دارد ، تاریخ دارد ، نقش های گوناگون دارد ، بنابر این وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛ برای اینکه تو نمی فهمی که چیست !

« دکتر علی شریعتی »

ف - ب چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ق.ظ

با سلام و احترام،
متنی رو که نوشتید بسیار زیباست ولی من باید بگویم که زیاد با آن موافق نیستم من دانشجوی شما هستم و خرداد ماه امسال متاسفانه به طور ناگهانی مادرم را از دست دادم من فرزند ارشد هستم و بعد از من یک خواهر و دو برادر کوچک نیز هست. خیلی از پیرمردها و پیرزن ها را می بینم که هنوز پدر و مادرشان زنده هستند و چون من گرفتار مصیبت و غم به این بزرگی نشده اند این غم برای من آنقدر گران است که دیگر قادر به ادامه زندگی نیستم اگر واقعا خداوند مهربان است پس چرا من باید به این زودی مادرم را از دست بدهم اگر خداوند مهربان است بسیاری از زن ها و مردان پیر و مریض و علیلی را در اطراف می بینیم که روز و شب آرزوی مرگ خود را دارند و بر بستر بیماری افتاده اند اما خداوند مهربان فقط زنان و مردان جوان و زیبا را از روی زمین می برد. خلاصه که من خیلی دلم از خداوند مهربان پر است و نمی دانم به غصه ها و حرف هایم را دیگر برای چه کسی می توانم بگویم

مرتضی چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ http://arsanjan.blogfa.com

تشکر استاد
بسیار زیبا و تاثیرگذار بود

سید محمد مهدی حسینی جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ب.ظ http://emamali.blogfa.com

بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذ ره ای نا چیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از توبه تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پرو د گار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پرورد گارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی یا صدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلو ده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما د ور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر کس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا، چیزی چون تو را، کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمیکردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای، اما
کلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من
بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش، با من

سید محمد مهدی حسینی جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://emamali.blogfa.com

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسباب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست

روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیسم
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

سارا چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام.
امیدوارم حالتون خوب باشه .
متن بسیار زیبایی نوشته بودید.ممنونم.

فرامرز اصلانی سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ب.ظ http://niousha.blogfa.com

دوست داشتن دلیل نمی خواهد ولی نمی دانم چرا خیلی ها و حتی خیلی های دیگر می گویند این روز ها دوست داشتن دلیل می خواهد و پشت یک سلام و لبخندی ساده دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده و دنبال گودالی از تعفن می گردند

... چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ

سلام

یه دوست قدیمی ام ... هر چند که آخرین بار مرداد آپدیت کردی وبلاگتو ولی خوشحالم که حالت خوبه

موفق باشی

علیرضا چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

با سلام و درود به استاد محترم
بسیار متن زیبایی بود، از اینکه به واسطه شما چند لحظه ای با خود بودیم بسیار خرسند شدیم

استاد شما در فیس بوک هم عضویت دارید؟؟

ممنون - موفق و سربلند باشید

الهام شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ق.ظ http://elham2155.blogsky.com

زیباست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد