شعری از محمد علی گویا

من به دیدار خدا رفتم و شد (شعری از محمد علی گویا)

 

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم وشد   


ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم وشد  


با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد  


حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد  


یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد  


همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد  


"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد  


مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد  


تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد  


مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد  


خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیرمن آنکه مرا داد ندا رفتم و شد  


گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم وشد