من به دیدار خدا رفتم و شد (شعری از محمد علی گویا)
با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم وشد
ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم وشد
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد
"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیرمن آنکه مرا داد ندا رفتم و شد
گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم وشد
تبریک میگم.. وبلاگ پرباری دارین...
سرشار باشید...
سلام
عجب شعری!
برای تمام دوستانم ارسالش کردم تا از خواندنش لذت ببرند.
اینجاست که شاعر می گه:
گل گفتی آی گل گفتی D:
سلام مهندس
واقعا شعر جالبی بود اون و چاپ کردم و چسپاندم به دیوار اتاقم...
سلام . راستش سوپرایز شدم کاملا ! فکر می کردم دارم به یه وبلاگ کامپیوتری سر می زنم . اما دیدیم خیلی فراتر از اون قراره یاد بگیرم ! واقعا از این همه اعتقاد و عشق شما به خدا لذت می برم شما اعتقاد منو قوی تر می کنین ...
سکوت می کنم
و تا بی نهایت سکوت...
به کجا کشیده خواهم شد !!
وقتی دی چشم های خیس خدا
م
ع
ل
ق
م
و در انتظار س
ق
و
ط
پلک نمی زنم !
ممنونم خانم قاعدی شما لطف دارید
دلیل نداره هر مهندس کامپیوتری حتما جمله های کامپیوتری داشته باشه
امید وارم تاثیری در دیدگاه شما در خداشناسی داشته باشم
واقعا محشر بود شکه شدم
سلام
به یکی میگن نماز بی وضو نمیشه، میگه خوندم شد.
شما میگی قرآن و ائمه واسه سر کار گذاشتن ما اومدن؟
کاری کراوات و مد "ولاالضالین" ندارم،
عطر و لباس تمیز هم همه جا ستوده شده است.
اما این بیتش فاجعه است:
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد
هر کسی میتونه خدا باشه، در دیوار، عروسک، مهم اینه خدا برای آدم خدایی کنه!
مرسی آقای امید . شعر زیبایی بود.
والبته تبریک می گم به آقای گویا....
******************************
خدا از هرچه پنداری جدا باشد
خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ی وحشت نما باشد
هراس از وی ندارم من
هراسی زین اندیشه ها در پی ندارم من
خدایا بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
نه جنگی با کسی دارم نه کس با من
بگو موسی بگو موسی پریشانتر تویی یا من؟
نه از افسانه می ترسم نه ازشیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از دوزخ نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم من
....................
جانا سخن از زبان ما میگویی...
عالی بود.
واقعا دلنشین بود.
با سلام،
بنده معمولا روی پستها نظر نمیگذارم اما این شعر به قدری زیبا، ساده و بیان کننده تمامی اعتقادات و باورهایی که سالیان است سعی در فهماندن آن به سایر دارم بود که مصرع به مصرع آن را با چشمانی تر بارها و بارها خواندم.
ممنون که پست کردید.